دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر، دور شدن از دسترس و نظارت کسی، کنایه از تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی مثلاً فرار از خدمت سربازی
دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر، دور شدن از دسترس و نظارت کسی، کنایه از تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی مثلاً فرار از خدمت سربازی
آرام کردن. آرام گرفتن: کرده اهل مشرق و مغرب به انصافت قرار گشته چشم ملت و دولت به اقبالت قریر. امیر معزی (از آنندراج). ، ماندن. ساکن شدن: دارالقرار خانه جاوید آدمی است این جای رفتن است نشاید قرار کرد. سعدی. ، بمجاز، جای گرفتن. نشستن: در خاکساری آنکه چو صائب تمام شد بر صدر اگر قرار کند آستانه است. صائب (از آنندراج). ، تمام کردن. ختم نمودن، مقرر کردن. معین کردن، قصد کردن. (ناظم الاطباء) ، عهد کردن. (آنندراج) : قراری کرده ام با می فروشان که روز غم بجز ساغر نگیرم. حافظ
آرام کردن. آرام گرفتن: کرده اهل مشرق و مغرب به انصافت قرار گشته چشم ملت و دولت به اقبالت قریر. امیر معزی (از آنندراج). ، ماندن. ساکن شدن: دارالقرار خانه جاوید آدمی است این جای رفتن است نشاید قرار کرد. سعدی. ، بمجاز، جای گرفتن. نشستن: در خاکساری آنکه چو صائب تمام شد بر صدر اگر قرار کند آستانه است. صائب (از آنندراج). ، تمام کردن. ختم نمودن، مقرر کردن. معین کردن، قصد کردن. (ناظم الاطباء) ، عهد کردن. (آنندراج) : قراری کرده ام با می فروشان که روز غم بجز ساغر نگیرم. حافظ
ممانعت کردن. قدغن کردن. بازداشتن از آمدن و دخول و خروج. (ناظم الاطباء). - قرق کردن جایی را، قدغن کردن آنجا را. منع کردن مردم را از رفت وآمد در آنجا. رجوع به قرق شود
ممانعت کردن. قدغن کردن. بازداشتن از آمدن و دخول و خروج. (ناظم الاطباء). - قرق کردن جایی را، قدغن کردن آنجا را. منع کردن مردم را از رفت وآمد در آنجا. رجوع به قُرُق شود
نشاختن فرمودن مقررداشتن: (نواب سلطان ابراهیم میرزا را مقرر کرد که با تفاق... در ایوان عدل نشسته مهمات حسابی خلایق و امور خیریه ممالک را فیصل دهند) (عالم آرا. چا. امیرکبیر. 207: 1)
نشاختن فرمودن مقررداشتن: (نواب سلطان ابراهیم میرزا را مقرر کرد که با تفاق... در ایوان عدل نشسته مهمات حسابی خلایق و امور خیریه ممالک را فیصل دهند) (عالم آرا. چا. امیرکبیر. 207: 1)
گلوی حیوانی را بریدن ذبح کردن: مرغ را غرغر کرد. زیر لب از روی خشم و ناراختی سخن گفتن غر زدن: زود برگشت آن جعل از بوستان رفت و غرغر کرد پیش دوستان. (بهار)
گلوی حیوانی را بریدن ذبح کردن: مرغ را غرغر کرد. زیر لب از روی خشم و ناراختی سخن گفتن غر زدن: زود برگشت آن جعل از بوستان رفت و غرغر کرد پیش دوستان. (بهار)